قلم بافی های یک نگارنده

دوشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۵:۲۷ ب.ظ

تو باش حتی اگر من نباشم... (نمونه کار داستان نویسی)

سلام عزیز دلم !

الان که این نامه را برایت می نویسم ، هنوز کمی گنگم. هر کلمه را که می نویسم برمیگردم و نگاهت می کنم.اصلا انگار تمام وجودم چشم می شود و به تو زل می زند. شاید هنوز باورم نمی شود که تو الان در چند قدمی من ، دراز کشیده ای و دستهای قشنگ کوچکت را گرفته ای سمت آسمان.هنوز باورم نمیشود که لبخندت را می بینم. ازمن دوری!نمی توانم لمست کنم. نوازشت کنم. ولی همین نگاه هم مرا به اندازه کافی اغنا می کند.هر بار که نگاهت می کنم انگار تمام همهمه های این دور وبر از من دور می شود.نگاهم تمام ابهام فضا را پس می زند تا فقط تو را در قاب خودش جای بدهد. انگار که فقط من باشم و تو.

 قشنگ من ! اول از همه می خواهم از تو عذر خواهی بکنم. می خواهم بگویم مرا ببخش! نمی دانم الان که پا گذاشتی توی این دنیا و داری به حجم همهمه های اطرافت نگاه میکنی با خودت چه فکری می کنی ؟ شاید تعجب کرده باشی از این همه شلوغی...قشنگ من ! اینجا دنیای ما آدم هاست.ببخش مرا اگر کمی شلوغ است.ببخش مرا اگر هر طرف را نگاه می کنی می بینی چند نفر در سن و سال تو گوشه ای افتاده اند و لباسهایشان خیس اشک و خونشان شده است.همان هایی که شاید قرار بود همبازی های آینده ات باشد و با تو کوچه ها بدوند و با هم زمین بخورید و باهم بلند شوید. مرا ببخش عزیزکم! قرار نبود این طور بشود. قرار نبود تو چشمهایت را وقتی باز کنی که سقف خانه مان ویران شده باشد. اصلا قرار نبود تو وقتی بیایی که من بروم! که من نباشم!

می خواستم باشم.می خواستم دست های کوچکت را هزار بار بگیرم و ببوسمشان.می خواستم در آرامش خانه مان بارها صدایت بزنم و تو بگویی : مامان! و من دلم غنج برود از صدا زدنت.می خواستم قلقلکت بدهم و تو مستانه بخندی و من از خنده شیرین تو دلم بلرزد.می خواستم ...

راستی اسمت چیست ؟!... با پدرت تصمیم گرفته بودیم اسمت را چه بگذاریم ؟! ...یادم نیست!

اصلا شاید از خودت بپرسی پس پدرم کجاست ؟... قشنگم !پدرت هم نیست... پدرت همین امروز رفت و مادرت دیگر او را ندید.و فقط شنیدم که یکی گفت : او هم ...

ولش کن! ... تو هنوز نمی فهمی این چیزها را ! ذهن کوچک تو هنوز غرق در آخرین لبخند خداست وقتی بدرقه ات می کرد.دستهای کوچک و سفیدت این آشفتگی ها رادائم پس می زند.تو هنوز تن سفیدت حتی یک خراش هم ندارد.بدن لطیف تو را چه به گلوله و موشک ؟ چه به زخم ؟ چشم های درشت و معصوم تو را چه به گریه از ترس ؟!

 قشنگ من ! امروز می خواهم کمی بخندم.خنده که نه ! نمی شود! این زخم ها نمی گذارند. اما هنوز می توانم لبخند بزنم. هنوز وقتی به لپ های قرمز رنگت نگاه می کنم احساس می کنم لبخند زدن کار عجیبی نیست.روزی که پدرم در آتش انفجار ها کشته شد گریه کردم، روزی که برادر کوچکم جلوی چشم های مادرم پر زد و به آسمان رفت من گریه کردم.همین امروز که پدرت ... پدرت رفت و نیامد ، اشک ریختم. به اندازه تمام حروف سرزمینمان اشک ریختم....اما الان می خواهم بخندم! چون تو هستی و من و تو جز خدا و خودمان کسی را نداریم...

فرزند کوچک من ! مادر... زخم هایم اذیتم می کنند وگرنه برایت بیشتر می نوشتم...احساس می کنم این آخرین رمق ها توی دست های لرزانم جمع شده اند تا آخرین حرفهای یک تازه مادر را به تنها فرزندش بسپارند.نمی دانم روزی که بزرگ شوی و این نامه را بخوانی در چه حالی! من نیستم ! این را می دانم !گاهی هم که فراموشش می کنم این زخمها چنان تیر می کشند که یادم بیاید همین ساعت ها ، قرار است آخرین ساعتهای رنج همیشگی من باشد.

من نیستم!می دانم! اما تو باش ! تو باش و به جای من بارها و بارها در آینه به قد و بالای خودت نگاه کن و لبخند بزن! تو باش و بزرگ شو. باش تا سرزمینمان بماند. و روزی که بزرگ شدی و به جای خالی ویرانه های گذشته سرزمینت نگاه کردی لبخند بزن و بگو مادرم گفته بود این را که :

" خدا ، انتقام تو ، پدرت ، مادرت و تمام خواهران و برادران سرزمینت را از شیطان می گیرد..."

تو باش قشنگ مادر ! حتی اگر من نباشم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۲۷
نگارنده :)
يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۴۸ ب.ظ

در تحریریه ها چه می گذرد ؟‍!

روزنامه ابتکار

سمت و سو : گرایش به اصلاح طلبی و حمایت شدید از اصلاح طلبان، تخریب اصولگرایان، تخریب جلیلی و احمدی نژاد

وابستگی به افراد : مدیر مسئول روزنامه محمد علی وکیلی و سردبیر آن فضل الله یاری ست که محمد علی وکیلی از اصلاح طلبان شاخص و مشهور می باشد. وی بارها در رسانه های مختلف بعنوان نماینده ای از جناح اصلاح طلب به مناظره با نماینده اصول گرایان پرداخته است.

حزب و جناح : جزو رسانه های اصلاح طلب است. از آقایان روحانی و خاتمی به شدت حمایت میکند. (خاتمی --> محبوبیت غیرقابل انکار!!)

ایدئولوژی : گرایشات اصلاحاتی، از حامیان توافق، حملات شدید علیه دلواپسان در مقالات روزنامه دیده می شود.

سابقه : در فروردین 93 تغییراتی در تحریریه آن صورت گرفت و دو صفحه با نام های زنان و اقوام به صفحات نشریه اضافه شد. البته این دو صفحه پس از مدتی حذف شدند.

یک ماه بعد در اردیبهشت نود و سه به دلیل تیتر غیر واقعی برکناری رییس سازمان زندانها(با توجه به استعفای رییس سازمان زندان ها به دلیل ترفیع درجه!!) مدتی توقیف شد. در انتخابات سال 88 حمایت از نماینده های اصلاح طلب و تشویش اذهان عمومی پیرامون تقلب در انتخابات و صیانت از آرا در کارنامه این روزنامه دیده میشود.

حالا قضاوت درباره مورد اعتماد بودن این روزنامه به عهده خود شما :)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۴۸
نگارنده :)
يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۴۳ ب.ظ

لبخند تو خلاصه خوبی هاست ...

لبخند تو خلاصه خوبی هاست...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۴۳
نگارنده :)
يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۳۱ ب.ظ

لوک ... خوش شانس یا زرنگ؟!!!

لوک خوش شانس، گانگستری جذاب، شوخ طبع و همیشه پیروز است که خیلی از ما بچگیمان را با او و در صحراهای غرب وحشی به مبارزه با تبهکاران و خلافکاران پرداختیم. دوران کودکی خیلی از ما آغشته به تصاویری ست که حتی تصورش سخت است اگر بدانیم مفهوم پشت این تصاویر چیزی جز برداشت های کودکانه و ساده انگارانه ماست. مفاهیمی که شاید در تقابل جدی با اعتقادات ما باشد اما به سبب سهل انگاری و از همه مهمتر نبود تولیدات داخلی جایگزین نه تنها ناخواسته آن ها را به دنیای پاک کودکی خودمان وارد کرده ایم، بلکه هنوز هم با گذشت سالها دست از تکرار اشتباهات گذشته برنداشته ایم و به جای تولید و پخش کارتون هایی با مفاهیم مورد تایید و اعتماد، همچنان شاهد پخش این دست کارتونها در تلویزیون هستیم.

در ادامه سناریو لوک خوش شانس را با هم بررسی می کنیم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۳۱
نگارنده :)